شاهزاده قلبم

...

اولين باري كه سوار سرسره شدين ...

پسركم بس كه شيطوني مي كني از كنار كالسكه مي خوايي رد بشي گير افتادي ...

اينم شاهكار ماماني ...

الهي قربونتون برم اينجا خونه مامان جون ماماني هست همه دورتون جمع شده بودن هي بالا و پائين مي پريدن كه بتونم از شماها عكس بگيرم ...

اينجا خونه مامان جون بابايي هست وقتي رفت مسجد شماهام رفتين توي سبد ظرفاش نشستين و شكستين ...

...

...

حالا مي خوام عكسهاي جديدتون رو بزارم اول از همه عكس شاهكار بابايي ...

سلام نفسهاي ماماني دلم براتون خيلي تنگ شده الان سر كارم دوست دارم زودتر بيام خونه شما عزيزان رو در بغلم بگيرم خيلي بامزه شدين بابايي براتون تاب وصل كرده يكي براي زهرا خانم و يكي براي امير علي خان ، وقتي سوار مي شين خيلي حال مي كنين بلند بلند صدا مي دين مي خندين ، زهرا تا سوار مي شه مي گه تا تا بازي،  اينقدر قشنگ مي گه كه مي خوام بخورمش ، خلاصه كار من هم كمي راحت تر شده تا مي خوام به كارام برسم شماها رو توي تاب مي زارم خدا رو شكر از اينكه شماها خيلي خوشحاليد من و بابايي هم خوشحاليم اميدوارم كه هميشه شاد باشين امير علي جونم توهم با ما كشتي مي گيري خيلي خوشت مياد از اينكه بپري اينور و اونور خلاصه اميدوارم هميشه سالم باشين دوستون دارم ...